بیا پیش خداوند بریم این نا مهربانی
قسمت به روز و شب که نباشد این تقدیر
چرا دو لاله عاشق چنین گشته اند از هم جدا
بیا نفس که سهل است تو جان منی
که تمام راز و دلیل راز منی
طبع شعر برای تو می گون است
ساقی شعر قدح قدح بریزد و استاد بی خبر
که راز چنین شهیدایی را خدا داند و بس
لب را خدا ساخت بر او سجده کنید
صاحب لب عاریتی بیش نیست
هرچه بگویم باز خدایا شکرت که
شیرین سخنی این گونه نصیبم کردی
طبع را این گونه تو موزون می سازی
می بینی نثر به شعر بدل گشت و شعر به نثر
همچون دو زوج خوشبخت این دنیا
و هنوز من و تو این گونه و این چنین دیوانه
من همینم که هستم
عشق عشاق قدیمی...